🌸من جـــــان ِجــانـان🌸

امروز رفتم باغ کتاب روحم تازه شد .خیلیییییییی وقت بود برای خرید بیرون نرفته بودم .من عاشق خریدم. دوتا کتاب از مصطفی مستور خریدم .من بعضی کتاباشو دوس دارم .با اینک فک کنم همشون تم افسرده داره و از کتابهای تم افسرده خوشم نمیاد ولی چون یه حس معناداری داره یه سری احساست معنادار عاشقانه و شخصیت‌های دنباله دار (تو همه کتاباش شخصیت‌ها تکرار میشن) یه حسی مث چسبوندن تیکه‌های پازل ب هم داره .حس می‌کنی داری زندگیشون کم کم میفهمی‌و واقعی هستن

کلا از کساییک (خصوصا پزشکا) ک همه ژندگیشون حول رشته تحصیلیشون می‌چرخه خوشم نمیاد .محاله ادم فقط به یه مسئله علاقه مند باشه و بدون اینک خودشو مجاب کنه ، همه زندگیش رو ازون مسئله پر کنه .این ینی اجبار هست براش .مثلا فک می‌کنه اینجور مثلا پزشک بهتریه .پزشک خوب اینجوریه .

کمتر از یک هفته است که روتیشن طب اورژانسم شروع شده .کلا کشیکه دیگ .کشیکای ۱۲ ساعته و جمعا ۲۰ تا در ماه .یا کشیکم یا خواب .وقت فک کردن هم ندارم .

متنفرم اژ آدمایی ک بخاطر ترس احساسشون پنهان میکنن .اون قدیم هم میم هم سید هر دو بخاطر اینک من خیلی وابسته شدم بهشون گذاشتن رفتن .ترسیدن .چون نمیشد باشیم باهم میترسیدن بیشتر ازین اذیت شم ولی خب دیگ چقد .منم وابسته شدم و اذیتی هم ک باید میشدم شدم ‌دیگ چقد میخواست بشه مثلا . هنوزم هر دوشون احساسشون پنهان نگه داشتن .گمشید بابا .چقد بده من بخاطر این ک خیلی وابسته میشم ، همه ازم دوری کردن .بوگول هم اون اوایل یه ترس‌هایی داشت ولی دیگ نمیدونم چیشد .حرفی نزد .شاید داره هنوز .نمیدونم .

امروز صبح با بوگول رفتيم اولاي جاده چالوس ظهر برگشتيم .خيلي خوش گذشت .رفتيم لب يه رودخونه نشستيم .جاش خيلي پرايوت بود .من برا اولين بار راحت تونستم مانتو و روسريم در طبيعت در بيارم و يه عالمه عکس خوشمل گرفتيم و بوگولم رو راحت بغل و بوس کردم (هي نميگفت نه يکي داره ميبينه چون اصن کسي نبود و نميديد) فقط يه س کم داشتيم :)) بسيار ارامش داشت برام و لذت بخش بود .خيلي زيبا بود .طبيعت پاييز شمال رو تابحال نديده بودم .

گفت عمق خیلی زیادی رفتی .داشتم فک میکردم عمق زیاد همیشه پر از ناشناخته‌هاست .حتی حس‌های ناشناخته .ترسناک هم هست .حس میکنم دارم تو برکه عمیق شنا میکنم .همینجور میرم پایین و پایین تر .هی تاریک و تاریک تر .

مث ک جواب کنکور اومده

فهميدم رهبران دنيا براي اينک مردم با حال بهتري و با کمترين مقاومت ازشون اطاعت کنند اومدن بحث احترام رو توش قرار دادن .ک وقتي از يه بزرگي بي چون و چرا اطاعت ميکني يني داري بهش احترام ميذاري و اگ اطاعت نکني يني احترام نذاشتي .اطاعت از بزرگان نوعي احترامه .اين جمله غلطه .اين بزرگ ميتونه پدر مادرت باشه ، ميتونه رئيست باشه ، ميتونه رئيس جمهور باشه ميتونه رهبر باشه ميتونه هرررررر کسي باشه .نميگم نبايد اطاعت کرد .يه جاهايي بحث مثلا ماليه يا جانيه .اينا رو نبايد با احترام يکي دونست .اون اطاعتي ک صرفا از روي احترام باشه غلطه ب نظر من .

زمان میگذره .اینو وقتی فهمیدم ک ب تازگی اولین تار موی سفید روی سرم دیدم .حس میکنم جوانیم داره حروم زندانی ب نام خانواده میشه .این خیلی غم انگیزه .

دوسدارم برم شمال تنها زندگی کنم (هرچند بارون زیاد و رطوبتشو دوس ندارم .حالا مثلا ) یه سگ هم تو حیاط خونه ام داشته باشم .وای چقد خوب میشد .دیگ هر جک و جونوری ک دلم میخواست میاوردم تو خونه یا حیاطم